پاتوق



شنیدید که میگن پول، پول میاره؟ مگه کسی هم هست که نشنیده باشه؟!

حتماً این رو هم شنیدید که میگن شنیدن کِی بُوَد مانندِ دیدن»

ولی من این شنیده ها رو دیدم. دیدم که پول، پول میاره! دیدم که فقر به دنبال فقر میره و ثروت به دنبال ثروت! پسر فقیر عاشق دختر فقیر میشه و پسر ثروتمند، عاشق دختر ثروتمند؛ و اینجوریه که فقرا تا ابد فقیر میمونن و ثروتمندا روز به روز به ثروتشون اضافه میشه. هیچ دختر فقیری نمیتونه نداشته های خانه پدریشو تو خونه شوهرش بدست بیاره.

آره، فقر، فقر میاره و ثروت، ثروت!

وقتی دختر و پسر فقیری عاشق هم میشن، عشق از نظر همه بی عقلی و بی کلاسیه. دو تا عاشق فقیر عشقشون به چشم هیچکس نمیاد ولی دختر و پسر ثروتمند عشقشون آسمونی و زیباست. گفتم زیبا! آره، حتی ثروتمندا از نظر دیگران آدمای زیبا و خوشتیپی هستن! حتماً شنیدید که میگن فلانی رو دیدی چه تیپای خفنی میزنه؟ خیلی خوشتیپ و باسلیقه س»! ولی من آخرش نتونستم به اینا بفهمونم که بابا، میزان خوشتیپی آدما به مقدار پول توی جیبشون (البته الان دیگه توی کارت بانکیشون) بستگی داره. خب منم اگه هر لباسی رو میدیدم و میخریدم، هیچ وقت خط اتوی لباسم در نمیرفت و همیشه بهترین ست ها رو میخریدم!!

آخرش همیشه میرسم به کاش و ایکاش ها!

کاش عقلمون تو سرمون بود نه تو چشممون


از صدای زنگ موبایلم میترسم.

هربار که زنگش به صدا درمیاد قلبم به تپش میفته. نگرانِ حرف هایی هستم که از اون ورِ خط قراره به من منتقل بشه.

دلم میخواد موبایلمو واسه همیشه خاموش کنم تا هیچ کسی بهم زنگ نزنه.

کاش این روزای لعنتی تموم بشه .


مغزهای تو خالی،

افکارِ پوچ،

ذهن های پُر از هیچ،

پذیرفتن های بدون تفکر،

تفکرهای بی اساس،

ای قومِ به حج رفته کجایید؟ 

معبود همینجاس، به کجا چنین شتابان؟!

اینجا روزی هزاران پروانه در آتشِ دردِ روزگار می سوزد و تو در پیِ سوختنِ بال کدام پروانه در آسمانها میگردی؟!

اینجا هر روز صدها نفر بخاطر آزادگی و تن ندادن به بردگی جانِ بی جانشان بی کس و تنها روانه گورستانهای تنگ و تاریک می شود؛

و تو به دنبال آزادگی تا کجا پای پیاده می روی؟

به ذهنت بیاموز تا دیده ها و شنیده ها را دریابد و اسیر هر شنیده و ندیده ای نشود.

به پاهایت بیاموز که راهِ رسیدن به آزادگی، دستگیری از ضعیفان و ستمدیدگان است، نه در پاهای تاول زده از پیاده رفتن های طولانی .


در عذابِ تشنگی گُم، حسرت من بوی گندم
بر دلم داغ شقایق، از عذابِ تلخِ مردم



چقدر این روزها آرامتر از همیشه ام!

چیزهایی بود که دیگر نیست. دلتنگی هایی هست که پیشتر نبود و دلتنگی هایی که پیشتر بود، دیگر نیست. دوستانی بودند که دیگر نیستند و چه خالیست جایشان در مجازیِ زندگیم. ولی در حقیقتِ قلب و روحم همیشه حضورشان محکم و پررنگ است حتی پررنگ تر از همیشه.

هست هایی که دیگر بود شدند و نیست هایی که هستن گرفتند.

زندگی با همین بودن ها و هستن ها تا ابد در جریان است. تنها قلب است که بودن ها را تا آخرین نفس در خود هست کرده.

و من اما با تمام این بودن ها و نبودن ها .

چقدر آرامتر از همیشه ام!



دلم یه بازگشت انفجاری میخواد. خیلی دلم میخواد مث سالهای پیش یه ریز بنویسم و کلی کامنت و سوال و جواب. ولی خب .

فازمون خیلی عوض شده. دیگه خیلی چیزا برام کمرنگ یا شایدم بی رنگ شده. تنها چیزی که این روزا منو به جنون میکشه، اسمش درده. دردِ اونایی که هیشکی نگاهشون نمیکنه. دردِ آدمایی از جنس خودمون. دردِ ما ستمدیدگان .


سکوت،

           تنهایی،

                        یک فنجان چای .

و این یعنی آرامش.

گوشهایم را تیزتر میکنم. صدای چرخش پره های پنکه روی سقف، صدای عابران کوچه، صدای پرندگان توی باغچه. این دلنشین ترین صدایی است که به گوشم می رسد. امروز زیاد نشسته ام. بلند می شوم و روی ایوان می ایستم. خیره می شوم به باغچه، درختهای پرتقال و نارنگی و انار و خرمالو. احساسِ خوشیِ بعد از رسیدن میوه ها و رنگین شدن باغچه، حالم را بهتر از قبل میکند. سرم را رو به آسمان بلند میکنم و با تمام وجود هوای پاک را به درون سینه هدایت میکنم. آسمان آبی با ابرهای پراکنده و گاه تیره که خورشید هرازگاهی از پشت آنها سرک می کشد. صدای آواز پرنده ها و خنکای سومین روز شهریور، تمام خستگیها را از تنم بیرون میکند.

راستی، چرا انقدر حالم خوب است؟

شاید .

       شاید

شاید صدای پاییز می آید!


زندگی سرشار از سوء تفاهم هاست و این سوء تفاهم ها از زمانی شروع شد که بجای زنگ زدن به هم، تصمیم گرفتیم تکست بفرستیم!
متن ها احساس ندارند تا زمانی که نخوایم اونها رو حس کنیم. فقط کافیه نگاهمون و دیدمون منفی باشه، اونوقته که از بهترین نوشته ها هم بدترین مفاهیم برداشت میشه.
با هم مهربون باشیم. زندگی اونقدر طولانی نیست که به همه ما فرصت جبران بده.
قدر دوستی ها و محبت هاتون رو بدونید.

کاش همیشه زندگی انقدر زیبا باشه. البته هست، فقط کافیه که بخوایم!

هر روز صبح که از خواب بیدار میشیم، همین فرصت جدید برای ادامه زندگیه. قدر این بیدار شدن ها رو بدونید. دنیا پر از بی عدالتیه! دنیا پر از دروغه، پر از ظلمه، پر از جنگه! این، همون چیزیه که به من انگیزه میده تا خودمو رشد بدم. انقدر رشد میکنم تا ریشه همه بدی ها رو خشک کنم. فکر میکنی یه تنه نمیشه دنیا رو عوض کرد؟ آره، درست فکر میکنی، یه تنه نمیشه ولی من یه تنه یه لشکرم. لشکر من دنیا رو گلستان میکنه. فقط کافیه بخوایم. هییییییییییچ چیز تو این دنیا نشد نداره. این مغزهای کوچیک ما هست که نمیخواد که بشه! 

هدف که همیشه پول نیست، ماشین نیست، خوش گذرونی نیست! هدف من ساختنِ جهانی آزاد و آباده که توش همه با هم برابرند. هدف من پاک کردن فقر، ی، قتل، ظلم و هزاران کثافت دیگه از جهان هست و تا لحظه ای که نفس میکشم از هدفم دست نخواهم کشید.

اگه با خوندن این متن داری به من میخندی، بدون که تو دقیقاً یکی از هدف های منی که قراره از رو زمین محو بشه چون دنیای من نیازی به مغزهای کوچیک و ناتوان نداره.


شبکه های اجتماعی رو قطع کردین که جلوی چیو بگیرین؟ فکر می کنین اینجوری کسی از اوضاع باخبر نمیشه؟!

خطوط تلفن رو هم قطع کنید، ولی بازم راهی پیدا می کنیم. 

ما دیگه جوونای 57 نیستیم که گول اسلام و مسلمونیتون رو بخوریم. ما نسل قربانی جهالت پدرانمون هستیم. ما نسل تحریم و زندان و شکنجه ایم. ما نسل کارگران و دانشجوهای دربندیم. ما نسل قربانیان اسیدپاشی هستیم. ما نسل دختر آبی و دختران انقلابیم. ما نسل کشتارهای سیستماتیکیم.

این نیز بگذرد ولی به راحتی از شما نمیگذریم.

روز خنده ما هم به زودی میرسه.


وضعیت عادی نیست!

ترس، دلهره، یأس، حسرت روزهای رفته و آرزوهای به دست نیامده،

گردِ اندوه بر روی شهر پراکنده شده،

دلها در تب و تاب،

تب و تابِ نبودن در کنار آنان که دیوانه وار دوستشان داریم،

دیگر بس است!

از این سرزمین بخت خود را بربند،

فرزندان این سرزمین روزی هزار بار میمیرند و زنده می شوند،

ما همگی به مرگِ روزمره محکومیم،

برای ما دیگر بس است!

مرگِ» عزیز، برای ما دیگر بس است .


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها